کد مطلب:212684 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:62

حمران بن اعین شیبانی
برادر زرارة بن اعین، از بزرگان مشایخ شیعه كه در فضیلت و برتری آنان شك و تردیدی نیست، می باشد. او یكی از قراء قرآن بوده، و نام وی در عداد فراء برده می شود [1] و می گویند: حمزه كه یكی از قراء سبعه است، شاگرد حمران بوده [2] ؛ و دلیل تخصص او در علم قرائت این است كه امام صادق برای مناظره با مرد شامی، راجع به قرائت قرآن، او را انتخاب نمود.

به عقیده بعضی از دانشمندان علم رجال، او حضرت سجاد (ع) را ملاقات و از محضر مقدسش درك فیض نموده است [3] ، و از حواریین حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) شمرده می شود [4] ، و از وكلای امام صادق (ع) بوده است. او علاوه بر علوم دینی، در علم نحو و لغت مهارت داشته است. [5] .

برخی معتقدند كه حمران از تابعین [6] ؛ به جهت آنكه از ابوالطفیل، عامر بن واثله [7] كه از اصحاب رسول خدا (ص) است، روایت می كند. او همچنین از عبدالله بن عمر كه (به گفته شیخ، در رجالش، و عده ای از عامه) از صحابه شمرده می شود، روایت



[ صفحه 154]



كرده است. [8] .

اخبار وارده در كتب رجال و آثار ائمه اطهار (ع) در مدح حمران متواتر است [9] و از آن اخبار چنین استفاده می شود كه در جلالت قدر بر زراره فزونی دارد.

حضرت باقر (ع) به حمران فرمود: تو از شیعیان مایی، در دنیا و آخرت. [10] .

زمانی زراره، در ایام جوانی كه هنوز مو به صورتش نروییده بود، به حجاز رفت و در مدینه (یا مكه) خیمه حضرت باقر (ع) را یافت و داخل خیمه شد.

زراره گوید: چون داخل خیمه شدم، دیدم جماعتی دور خیمه نشسته اند و صدر مجلس را خالی گذاشته اند و مردی هم در گوشه ای نشسته و حجامت می كند. با خود گفتم كه حضرت باقر (ع) باید همین شخص باشد، پس به طرف آن جناب رفتم، و سلام عرض كردم، جواب فرمود؛ مقابل رویش نشستم، و حجام هم پشت سرش بود، فرمود: از اولاد اعین می باشی؟ گفتم: آری، من زراره فرزند اعین هستم. فرمود: تو را به شباهت شناختم، سپس فرمود: آیا حمران به حج آمده؟ گفتم: نه، لیكن به شما سلام رسانید. فرمود: او از مؤمنین است حقا كه بر نخواهد گشت هرگز؛ هرگاه او را ملاقات كردی، سلام مرا به او برسان و بگو به چه جهت حكم بن عتیبه [11] را از جانب من حدیث كردی كه «ان الاوصیاء محدثون»؛ حكم و امثال او را به مثل این حدیث خبر مده... [12] .

امام صادق (ع) فرمود: حمران، مؤمن و از اهل بهشت است و هیچ گاه



[ صفحه 155]



برنمی گردد. [13] .

امام صادق (ع) احوال حمران را از بكیر بن اعین جویا شد، بكیر گفت: امسال حج نیامده، با آن كه شوق زیادی داشت كه خدمت شما برسد، لیكن به شما سلام رسانید، حضرت فرمود: بر تو و او سلام باد؛ حمران مؤمن است و از اهل بهشت، كه هرگز شك زده و مردد نخواهد شد، نه به خدا، نه به خدا... [14] .

و نیز امام صادق (ع) فرمود: نیافتم احدی را كه سخنان مرا بشنود و عمل كند و مرا پیروی نماید و قدم به قدم به دنبال اصحاب پدرانم برود، جز دو نفر، كه خدا آن هر دو را رحمت كند، یكی عبدالله بن ابی یعفور و دیگری حمران بن اعین است؛ این دو، مؤمن خالص و از شیعیان ما می باشند، اسمشان در كتاب اصحاب یمین است. [15] .

پس از مرگ حمران، امام صادق (ع) فرمود: به خدا قسم، او با ایمان از دنیا رفت. [16] .

هشام بن حكم گوید: شنیدم، امام صادق (ع) می فرمود: من و پدرانم در روز قیامت برای حمران بهترین شفیع می باشیم، دستش را می گیریم و از او جدا نمی شویم تا، همگی با یكدیگر، وارد بهشت شویم. [17] .

یونس بن بعقوب گفته كه حمران در علم كلام، متخصص و قوی دست بود، و امام صادق (ع) روزی وی را به مناظره با مرد شامی مأمور گردانید. آن مرد گفت: من به جهت مناظره با شما آمده ام، نه حمران. فرمود: اگر بر حمران فائق آمدی، چنان است كه بر من پیروز شده ای. پس آن مرد پیوسته سؤال می كرد و حمران پاسخ می داد، چندان كه آن مرد خسته و ملول گشت. آن گاه امام از او پرسید: حمران را چگونه یافتی؟ گفت: حاذق است و به مهارت وی اعتراف می كنم، از هر چه سؤال كردم، جواب گفت. [18] .

روزی حمران در ادامه سؤالاتش از امام صادق (ع)، جویای معنی این آیه شد: «و من احیاها فكانما احیا الناس جمیعا» [19] - و هر كه كسی را زنده بدارد، گوییا همه مردم را زنده داشته است - حضرت فرمود: یعنی كسی را از سوختن و غرق شدن برهاند؛ آن گاه



[ صفحه 156]



سكوت نمود و سپس فرمود: تأویل اعظم (معنی مهمتر و تفسیر دقیق تر) آیه این است كه او را دعوت (و هدایت) كند و او هم بپذیرد. [20] .

همچنین حمران گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم از گفته خدای عزوجل: «انا هدیناه السبیل اما شاكرا و اما كفورا» [21] - به درستی كه ما انسان را به راه حق راهبری اش كردیم، حال، یا سپاسگزار باشد و یا ناسپاس - در پاسخ فرمود: یا فرا گیرد (و عمل كند)، پس او شاكر است و یا وانهد (و عمل نكند)، پس او كافر است. [22] .

مرحوم كلینی، در كافی، نقل فرموده كه حمران به حضرت باقر (ع) عرض كرد: یا ابن رسول الله، (بفرمایید) كی دولت حق شما، ظاهر خواهد شد، تا مسرور شویم. حضرت فرمود: حمران، تو دوستان و برادران و آشنایانی داری و از احوال ایشان، احوال زمان خود را می توانی بفهمی، این زمان، زمانی نیست كه امام حق خروج كند؛ بدان كه در زمان سابق، عالمی بود و فرزندی داشت كه به علم پدر رغبت نداشت و از پدر استفاده نمی برد؛ لیكن آن عالم همسایه ای داشت كه می آمد و سؤال می كرد، و از علم او اخذ می نمود. همین كه مرگ عالم رسید پسرش را طلبید و گفت: فرزندم! تو از علم من چیزی نیاموختی و به آن رغبت نكردی، اما همسایه ام از من سؤال می كرد و علم مرا می آموخت و حفظ می كرد، اگر تو را به علم من احتیاج شد، نزد همسایه رو و از او استفاده كن. آن گاه او را معرفی كرد، و سپس به رحمت ایزدی پیوست.

چندی بعد پادشاه آن زمان خوابی دید و از برای تعبیر خواب از حال آن عالم جویا شد، گفتند: وفات كرده. پرسید: آیا از او فرزندی مانده است؟ گفتند: آری، پسری از او باقی است. او را احضار كرد. همین كه ملازم سلطان به طلب او آمد، پسر با خود گفت: والله، نمی دانم پادشاه برای چه مرا خوانده، و من علمی ندارم و اگر از من پرسشی كند،رسوا می گردم، ناگهان به یاد وصیت پدر آمد، پس به منزل همسایه ای كه از پدرش علم آموخته بود، رفت و گفت: و گفت: پادشاه مرا طلبیده، نمی دانم برای چه مرا خواسته است؛ پدرم مرا وصیت كرده كه اگر به چیزی احتیاج پیدا كردم، به نزد شما بیایم. آن مرد گفت: من می دانم چرا پادشاه تو را طلبیده، اگر تو را خبر دهم، آن چه بهره نصیبت شود، بین من و خودت قسمت می كنی؟ پسر گفت: آری. پس آن مرد او را سوگند داد و نوشته ای هم از او گرفت كه به



[ صفحه 157]



وعده ای كه داده وفا كند، آن گاه گفت: پادشاه خوابی دیده است و تو را طلبیده كه بپرسد این زمان، چه زمان است، تو در جواب بگو كه زمان گرگ است. پسر چون به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان پرسید كه من تو را برای چه طلبیده ام؟ گفت: مرا خوانده ای جهت خوابی كه دیده ای كه این زمان، چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتی، پس بگو كه این زمان، چه زمان است؟ گفت: زمان گرگ است. پادشاه امر كرد كه جایزه ای به او دادند. جایزه را گرفت و به خانه برگشت، و وفا به شرط خود نكرد و سهم همسایه را نداد، و با خود گفت: شاید پیش از آن كه این مال را تمام كنم، مرگ من برسد و دیگر محتاج نشوم كه از همسایه سؤالی بنمایم.

چندی گذشت، پادشاه دوباره خوابی دید، فرستاد و آن پسر را احضار كرد. پسر از اینكه به وعده خود وفا نكرده بود، پشیمان شد و با خود گفت: من علمی ندارم كه به نزد پادشاه روم، و چگونه به نزد همسایه روم و از او سؤال كنم و حال آن كه با او مكر كردم و وفای به عهد ننمودم. سرانجام تصمیم گرفت كه نزد او رفته و پوزش طلبد و دوباره سوگند خورد كه در این نویت، به عهد خود وفا نماید؛ پس نزد آن عالم رفت و گفت: از كرده خود پشیمانم، من به وعده وفا ننمودم و آن چه در دست من بود همه پراكنده شد و چیزی برایم نمانده است، و اكنون به تو محتاج شده ام، تو را به خدا سوگند می دهم كه مرا محروم مكن؛ با تو پیمان می بندم و قسم می خورم كه آن چه به دست من آید، بین تو و خودم تقسیم نمایم؛ پادشاه مرا باز طلبیده، و نمی دانم كه از چه چیز می خواهد سؤال نماید. عالم گفت: تو را طلبیده كه سؤال كند از خوابی كه دیده كه این زمان، چه زمان است، بگو: زمان گوسفند است. همین كه به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان از او پرسید، برای چه كار تو را طلبیده ام؟ گفت: برای خوابی كه دیده ای و می خواهی از من سؤال كنی كه چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتی، اكنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان گوسفند است. پادشاه امر كرد صله به او دهند. چون به خانه برگشت، مردد شد كه آیا وفا كنم به عالم، یا وفا نكنم؟ و وفا نكرد.

بعد از چندی، بار دیگر پادشاه او را طلبید، پسر از كرده خود بسیار نادم شد، با خود اندیشید كه بعد از دو مرتبه مكر و غدر، دیگر چگونه به نزد عالم رود، و خود علمی ندارد كه جواب پادشاه را دهد، به هر حال، رأیش بر آن قرار گرفت كه باز به نزد آن عالم رود. همین كه به خدمت او رسید، او را به خدا سوگند داد، و التماس نمود كه بار دیگر او را تعلیم كند، و گفت: در این مرتبه وفا خواهم كرد و دیگر مكر نمی نمایم، بر من رحم كن، و مرا به این حال مگذار. آن عالم پیمان و نوشته ها از او گرفت و آن گاه گفت: تو را طلبیده كه سؤال كند از خوابی كه دیده كه این زمان، چه زمان است، بگو: زمان ترازو است. چون به مجلس



[ صفحه 158]



پادشاه رفت، سلطان از او پرسید كه برای چه تو را طلبیده ام؟ گفت: برای خوابی كه دیده ای و می خواهی بپرسی كه این زمان، چه زمان است. سلطان گفت: راست گفتی، اكنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان ترازو است. پس امر كرد كه جایزه به او دهند. پسر آن جایزه را به نزد عالم آورد و در پیش او نهاد و گفت: این تمام دست آورد من است، آورده ام كه میان خود و من قسمت نمایی.

عالم گفت: زمان اول زمان گرگ بود، و تو از گرگ ها بودی، لهذا در اول مرتبه جزم كردی كه وفا به عهد خود نكنی؛ در زمان دوم، چون زمان گوسفند بود، و گوسفند عزم می كند كه كاری بكند و نمی كند، تو نیز وفا نكردی؛ لیكن این زمان، چون زمان ترازو است، و ترازو كارش وفا كردن به حق است، تو نیز وفا به عهد خود كردی؛ مال را بردار كه مرا احتیاجی به آن نیست. [23] .

علامه مجلسی، در بحارالانوار، این حدیثه را، از كافی، نقل كرده و در شرح آن می گوید: گویا، غرض آن حضرت ا زنقل این قضیه آن بود كه احوال هر زمان، متشابهت با مردم زمان دارد، هر گاه دوستان و یاران خود را می بینی كه با تو در مقام غدر و مكرند، چگونه امام بر عهدهای ایشان اعتماد نماید، و بر مخالفان خروج كند؛ لیكن چون زمانی آید كه در مقام وفای به عهود باشند و خدا داند كه وفای به عهد امام (ع) خواهند كرد، امام را مأمور به ظهور و خروج خواهد گردانید.

حق تعالی اهل زمان ما را به اصلاح آورده و این عطیه عظمی را نصیب ما فرماید: «بمحمد و آله الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین». [24] .

روزی حمران به حضرت باقر (ع) عرض كرد: چقدر ما شیعیان كم می باشیم، اگر در خوردن گوسفندی شركت كنیم، آن را تمام نكنیم. فرمود: عجیب تر از این را به تو نگویم؟ مهاجرین و انصار (پس از پیغمبر از حقیقت ایمان بیرون) رفتند مگر - با انگشت اشاره كرد - سه تن (سلمان، ابوذر، و مقداد).

حمران گوید: عرض كردم: قربانت، عمار چگونه بود؟ فرمود: خدا رحمت كند عمار را بیعت كرد و شهید كشته شد. من با خود گفتم: چیزی برتر از شهادت نیست، حضرت به من نگریست و فرمود: مثل اینكه فكر می كنی عمار هم مانند آن سه تن است، هیهات،



[ صفحه 159]



هیهات! [25] .

علامه مجلسی در بحارالانوار، از كافی، از سلام بن مستنیر، نقل كرده كه گفت: خدمت حضرت باقر (ع) بودم كه حمران بن اعین وارد شد، و سؤالاتی كرد، وقتی خواست حركت كند، گفت: یا ابن رسول الله، خدا شما را طول عمر عنایت فرماید و ما را بیش از این بهره مند گرداند، خواستم وضع خود را برایتان شرح دهم، وقتی ما خدمت شما شرفیاب می شویم، هنوز خارج نشده ایم، قلبمان صفایی پیدا می كند، و از دنیا فراموش می نماییم، ثروت مردم در نظرمان ساده و بی ارزش جلوه می كند، همین كه از خدمت شما دور می شویم، و در اجتماع با تجار و مردم تماس می گیریم، باز به دنیا علاقه مند می گردیم.

حضرت باقر (ع) فرمود: قلب است این (و برای همین زیر و رو شدن و تقلب، قلب نامیده شده) گاهی سخت و زمانی نرم می شود. سپس فرمود: اصحاب رسول خدا (ص) به آن حضرت عرض می كردند: ما می ترسیم منافق باشیم. پیغمبر (ص) می پرسید: به واسطه چه چیز؟ جواب می دادند: وقتی خدمت شماییم ما را بیدار نموده، به آخرت متمایل می فرمایید، ترس به ما روی می آورد، و از دنیا فراموش كرده، بی میل به آن می شویم، به طوری كه، گویا به چشم، آخرت و بهشت و جهنم را مشاهده می كنیم، این حال تا موقعی است كه در خدمت خانواده و زندگی خود را كه می بینیم، نزدیك می شود، حالت پیش را كه در خدمت شما داشتیم، از دست بدهیم به طوری كه، گویا هیچ سابقه چنین حالی را نداشته ایم؛ آیا با این خصوصیات، ما دارای نفاق نمی شویم؟

رسول خدا (ص) فرمود: هرگز! این پیشامدها و تغییرات، از وسوسه های شیطان است كه شما را به دنیا متمایل می كند، به خدا سوگند، اگر بر همان حال اولی كه ذكر كردید، مداومت داشته باشید، ملائكه با شما مصافحه می كنند و بر روی آب راه خواهید رفت؛ اگر نبود همین كه شما گناه می كنید و پس از آن توبه می نمایید، هر آینه خداوند دسته دیگری را خلق می كرد كه گناه كنند، آن گاه طلب آمرزش و توبه نمایند، تا خداوند آنان را ببخشد. باز گناه می كند و فورا توبه می نماید؛ نشنیده اید، خداوند می فرماید: «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین» [26] - خداوند بسیار توبه كنندگان و پاكیزگان را دوست دارد - و نیز در آیه



[ صفحه 160]



دیگر می فرماید: «استغفروا ربكم ثم توبوا الیه» [27] - از پروردگار خویش آمرزش طلبید و آن گاه به سوی او توبه برید - [28] .

از هشام بن سالم نقل شده كه گفت: شنیدم، امام صادق (ع) به حمران می فرمود:ای حمران! همیشه به زیر دستان خود نگاه كن و به بالا دستان خود منگر؛ زیرا این كار، تو را بیشتر به زندگانی خود علاقه مند می سازد، و از وضع خود راضی شده، و شایسته تر متوجه خدا خواهی شد. و بدان كه هیچ تقوی و پرهیزكاری نافع تر از دوری از محرمات الهی و خودداری از آزار مردم مؤمن، و غیبت آنان نیست، و برای زندگانی خوش و گوارا بهتر از حسن خلق نیست، و قناعت به كم و كافی از هر مالی بهتر است، و جهلی بالاتر از خود خواهی نیست. [29] .

حمران سه پسر به نام های: محمد، حمزه، و عقبه داشته كه هر سه تن، از اهل حدیث به شمار رفته اند؛ در اینجا یك حدیث از محمد و حمزه، ذكر می شود:

شیخ صدوق (ره) در معانی الاخبار، از پدرش، از سعد، از ابن ابی الخطاب، از محمد بن سنان، از حمزه و محمد، پسران حمران، روایت كرده كه گفتند: ما در محضر امام صادق (ع) حاضر شدیم، با عده ای از دوستان آن حضرت، و حمران نیز حاضر بود. ما شروع به بحث و مناظره كردیم، اما حمران ساكت بود، امام صادق (ع) به حمران فرمود: چرا سخن نمی گویی، و در مناظره وارد نمی شوی؟ عرض كرد: من سوگند خورده ام در مجلسی كه شما حضور داشته باشید، سخن نگویم (و به احترام شما خاموش باشم).

امام صادق (ع) فرمود: به تو اجازه سخن گفتن دادم. آن گاه حمران شروع به صحبت كرد و گفت: شهادت می دهم كه خدایی جز ذات مقدس باری نیست؛ او یكی است و شریك ندارد و برای خود همسر و فرزندی انتخاب ننموده است؛ او خدایی است كه از دو حد بیرون است: یكی حد تعطیل و دیگری حد تشبیه (منظور از حد تعطیل آن است كه خداوند پس از خلقت عالم و افاضه نور وجود به موجودات، كناره گیری نموده و تصرف در عالم را واگذار به دیگران نموده باشد، و این همان تفویض معروف است. و منظور از حد تشبیه آن است كه



[ صفحه 161]



خداوند به مباشرت در تمام افعال مردم دخالت نموده، و هر عملی كه از شخصی صادر شود، در حقیقت بدون واسطه، از شخص خداوند صادر شده و در این صورت او موجودی است كه دارای آلات و ابزار بشری است و كاملا شباهت به مخلوق دارد و این همان جبر معروف است) و حقیقت امر، روش متوسط، بین این دو روش باطل است كه یكی جبر و دیگری تفویض است (نه خداوند از تصرف در عالم كناره گرفته و پدیده های عالم هیچ گونه ارتباطی از نظر بقا به او ندارد، و نه اینكه مباشرت در همه امور دارد، و تمامی افعال، مستقیما فعل اوست؛ بلكه فعل ارتباط به فاعل دارد، و در عین ارتباط به فاعل، ارتباط به خداوند دارد؛ زیرا كه او «علة العلل» است، و فاعل و شئون فاعل، همه مربوط به او هستند. [30] .

و شهادت می دهم كه محمد (ص) بنده خالص و فرستاده اوست؛ او را برای راهنمایی و هدایت، و به روش حقیقت، فرستاد، تا آن را غالب بر همه ادیان نماید، و اگر چه مشركین كراهت داشته باشند.

و شهادت می دهم كه بهشت، حق، و آتش، حق، و برانگیخته شدن پس از مرگ، حق است.

و شهادت می دهم كه علی (ع) حجت خدا بر مردم است، و مردم در نادانی و ناآگاهی از مقام مقدس او معذور نیستند (بلكه بر آنان لازم است كه برای به دست آوردن شخصیت او پی جویی كنند و آگاهی كامل تحصیل نمایند) و فرزند برومند او، حسن (ع) بعد از پدر، و حسین (ع) بعد از برادر، و سپس علی بن الحسین (ع)، و بعد محمد بن علی (ع)، و بعد شما،ای بزرگوار و آقای من! حجت خدا بر من می باشید.

آن گاه امام صادق (ع) فرمود: «الترتر حمران»، میزان، میزان حمران است (تر، ریسمانی است كه با آن درستی و استقامت بنا سنجیده می شود و این كنایه از تشخیص حق از باطل است؛ و منظور امام این است كه میزان صحیح، همان میزان حمران است).

سپس امام صادق (ع) خطاب به حمران فرمود: «مطمر» ی را كه ما بین تو و بین عالم است، بكش و اندازه گیری كن. حمران عرض كرد: مولای من «مطمر» چیست؟ فرمود: چیزی است كه شما آن را ریسمان كار بنایی می نامید؛ پس هر كس با تو، در این امر (ولایت)، مخالفت داشته باشد، او زندیق است. حمران عرض كرد: اگر چه از اولاد علی و



[ صفحه 162]



فاطمه (ع) باشد؟ فرمود: اگر چه از اولاد محمد و علی و فاطمه (ع) باشد. [31] .


[1] تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351.

[2] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 347، (به نقل از ميزان الاعتدال ذهبي).

[3] مرحوم پدرم، در سفينة البحار، ج 1، ص 335، مي فرمايد: ابي غالب زراري (احمد بن محمد بن سليمان بن الحسن بن الجهم بن بكير بن اعين شيباني، ثقه جليل القدر، شاگرد شيخ كليني (ره)، متوفي به سال 368 و مدفون در نجف اشرف) در رساله اي كه در احوال آل اعين نوشته، آورده است كه: «حمران بن اعين، حضرت زين العابدين را ملاقات كرده است، و او از اكابر شيوخ شيعه مي باشد كه شكي در او نيست، و يكي از حمله قرآن است.».

[4] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.

[5] تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351.

[6] رجال الطوسي، ص 181.

[7] عامر بن واثله از اصحاب پيامبر (ص) مي باشد كه هشت سال از عمر آن حضرت را درك كرده است. او در سال 110 هجري، وفات كرد، و صحابه پيامبر (ص) به او ختم شدند؛ چه او، آخرين، يكصد و چهارده هزار نفر صحابه پيامبر (ص) بود كه از دنيا رفت. او را از خواص اصحاب اميرالمؤمنين (ع) مي دانند. برخي درباره او معتقدند كه قائل به امامت محمد بن حنفيه، و كيساني مذهب، بوده است. ليكن اين نظر نمي تواند درست باشد، چون صدوق، در خصال، روايت كرده كه معروف بن خربوذ، حديثي از ابوالطفيل نزد امام باقر (ع) نقل كرد، و حضرت فرمود: «صدق ابوالطفيل». و اين بيان شاهد حسن حال اوست؛ و اگر مدتي مرام كيسانيت داشته، دليل بر رجوع او مي باشد. (تحفة الاحباب، ص 160).

[8] شيخ طبرسي در تفسير مجمع البيان (مجلد پنجم ص 380)، سوره مزمل، در ذيل آيه شريفه: «ان لدينا انكالا و جحيما و طعاما ذا غصه»، فرموده است كه از حمران بن اعين، از عبدالله بن عمر، روايت شده كه حضرت رسول الله (ص) شنيد شخصي اين آيه را قرائت مي كرد، حضرت از شنيدن آن غش كرد.

[9] بحارالانوار، ج 47، ص 352 و ص 342.

[10] رجال كشي، ص 158 - 157.

[11] حكم بن عتيبه، بتري، زيدي - ابن ادريس گفته: فرقه بتريه، منسوب به كثيرالنواء است، و چون كثير «ابتراليد» (دست بريده) بود، اين فرقه را بتريه گويند. اين گروه شعبه اي از زيديه مي باشند - از فقهاي عامه، و استاد زراره و حمران و طيار بوده است، پيش از آنكه ايشان به خدمت امام شرفياب شوند، و افتخار تلمذ را بيابند. در حديثي آمده است كه حضرت صادق (ع) حكم بن عتيبه را تكذب فرموده و حضرت باقر (ع) او را نفرين كرده كه خدا گناه او را نيامرزد، و فرموده: حكم هر چه خواهد به طلب علم به راست و چپ برود، به خدا سوگند، نخواهد يافت علم را مگر در خانواده اي كه جبرئيل بر ايشان نازل شده است. (تحفة الاحباب، ص 74).

[12] رجال كشي، ص 159.

[13] رجال كشي، ص 157.

[14] رجال كشي، ص 159.

[15] رجال كشي، ص 160.

[16] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.

[17] رجال كشي، ص 160 - بحارالانوار، ج 47، ص 352 (به نقل از «اختصاص»).

[18] اختيار معرفة الرجال، ص 275 - بحارالانوار، ج 47، ص 407.

[19] سوره مائده، آيه 32.

[20] اصول كافي، ج 2، ص 168.

[21] سوره انسان، آيه 3.

[22] اصول كافي، ج 2، ص 283.

[23] روضه كافي، صفحات 362 و 363.

[24] بحارالانوار، ج 14، ص 500.

[25] اصول كافي، ج 2، ص 190 و 191.

[26] سوره بقره، آيه 222.

[27] سوره هود، آيه 90.

[28] بحارالانوار، ج 6، ص 42 - 41.

[29] تحف العقول، باب حكم و مواعظ امام صادق (ع)، ج 33 - علل الشرايع، ج 2، ص 246 - بحارالانوار، ج 69، ص 400 و ج 70، ص 173.

[30] براي اطلاع هر چه بيشتر و دقيق تر از معناي جبر و تفويض و امر بين الامرين، رجوع شود به كتاب هشام بن الحكم تأليف آقاي صفايي، ص 230 - 203.

[31] معاني الاخبار، صفحات 212 و 213. (چاپ مكتبه الصدوق).